سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

فلسفه چیست؟3 مفهوم معرفت شناختی فلسفه، مقاله ای از ژولین دوتن Julien Dutant

برای کسانی که مثل من از دنیای فیزیک (یا هر رشته غیر فلسفی دیگر) پا به فلسفه گذاشته اند، یکی از مهمترین دغدغه ها چگونه درگیر شدن با فلسفه است. که هم از توشه گذشته بهره بگیریم و هم جایگاه درستی در فلسفه پیدا کنیم. در مطلب قبلی با تاکید برلزوم دقیق کردن مفهوم فلسفه و تعریف درست از جایگاه فلسفه، رویکردی روش شناسانه یا متودولوژیک به فلسفه داشتیم و تفاوت فلسفه  و علم را در ابزاری که یک دانشمند و یک فیلسوف به کار می برد عنوان کردیم. در این پست قصد دارم با آوردن ترجمه مقاله بسیار ارزشمندی از ژولین دوتن Julien Dutant که برای شخص اینجانب بسیار الهام بخش و راهگشا بوده مطلب قبل را تکمیل کنم. دوتن با دیدگاه معرفت شناختی، نگاهی به فلسفه را می پروراند که فلسفه همیشه زنده و  به دنبال مسئله خاصی نیست و در واقع خود مسئله، مسئله فلسفه است و جایگاه علم و فلسفه را به خوبی روشن می کند و خواندن این مقاله را به تمام دوستان علاقه مند به تاریخ علم و فلسفه علم و فلسفه جدا توصیه می کنم. پیشاپیش از نقایص احتمالی ترجمه ام عذر می خواهم. به متن اصلی که به زبان فرانسه است لینک داده شده و توضیحاتی که به زبان انگلیسی توسط  ژولین دوتن بیان شده نیز در پایان آورده شده است. 

دیدگاه معرفت شناختی و شکگرایانه فلسفه

فلسفه چیست؟ بررسی پرسشهایی که به * خوبی*  نمی دانیم چگونه پاسخش دهیم.[1] من اینجا قصد ارائه مفهومی از فلسفه را دارم که برایم بسیار جالب و پذیرفتنی است که آن را در مقاله دیگری هم معرفی کردم. در این نگاه فلسفه مطالعه مسائلی است که چگونگی حل آنها را به خوبی نمی دانیم.  من آن را فلسفه از دید معرفت شناختی و شکگرایانه می خوانم. [2]

نظریه معرفت شناختی فلسفه

معرفت شناختی(Epistemic) در برابر موضوعی (Thematic)

نگاه موضوعی به فلسفه،  نگاه به فلسفه از این دید است که فلسفه با انتساب به مقوله مورد بحث (ابژه object)  شناخته می شود. همانگونه که جغرافیا و زمین شناسی، علوم مرتبط با کره زمین هستند. اما فلسفه دربرگیرنده مباحث بیشتری است. شاید موضوع مورد بحثش انسان، بودن یا چگونه زندگی کردن و یا حتی چگونه مردن باشد و یا اینکه چه طور به نظر می رسیم و یا همزمان همه اینها!
دیدگاهی که در اینجا پیش رو داریم در تضاد با نگاه معرفت شناختی فلسفه است، [مسائلی مانند] دانستن، چشم پوشی، شک داشتن، به حق باور داشتن و موارد دیگر که دارای ویژگی های معرفت شناختی هستند یا با آن مرتبطند. فلسفه از دید معرفت شناسانه ، بیشتر با موقعیت معرفت شناختی ویژه اش در موضوع مورد بحثش شناخته می شود. برای مثال کانت فلسفه را «شناخت به وسیله مفاهیم» تعریف می کند: فلسفه مطالعه ای همه چیزهایی خواهد بود با تحلیل مفاهیم می توانند شناخته شوند.

مفهومی معرفت شناختی و شکاکانه

به طور خاص مفهومی که از فلسفه اینجا ارائه می شود مفهمومی شکاکانه است: که فلسفه را به عنوان مطالعه مسائلی که چگونگی حل آن را به خوبی نمی دانیم تعریف می کند. فلسفه به گونه ای ترسیم شده که ما در اهداف مورد مطالعه ای که با آن روبرو هستیم  در حالتی از نادانی حقیقی قرار داریم.
البته معیارهایی کلی برای بررسی  وجود دارند که نامشان در[کنار] فلسفه است، مانند استدلالات عادی، سیاست، قضاوت، دانشورزی یا دیگر از اینها. برای مثال هر کس باید مطمئن باشد که در محاسبات و تخمینهایش چیزهای مرتبط را در نظر بگیرد، هرکس باید استدلال کند و باید درست استدلال کند، بدون اینکه در خلال استدلاهایش معانی کلمات عوض شوند. اما این معیارهای عمومی برای *چگونه* پاسخ دادن به اغلب پرسشهایمان کافی نیستند. این معیارها کافی نیستند که بپرسیم چه کسی فیلسوف است یا نه؟ این معیارهای عمومیِ استدلال کردن، برای پاسخ به این پرسش که «جرم کهکشان راه شیری چیست؟»  یا این پرسش که « آیا این آهنگ معنی خاصی دارد؟» کافی نیستند. حتی برای این سوال هم به تنهایی کافی نیستند که تعیین کنیم چه طور به این سوال پاسخ دهیم : «آیا در لندن باران باریده؟».  در دانش عمومی و درعلم، هر فردی مفهموم بسیار روشنتری برای راههای ممکن پاسخگویی به یک سوال دارد. هرکس می داند که چه جوابی قابل قبول است، و این پاسخ ها چگونه می توانند یا نمی توانند تایید شوند، و برای فکر کردن به [پاسخ سوال] درنظر گرفتن چه تصوراتی مربوط یا نامربوط است. ستاره شناسان روشهای غیرمستقیمی برای اندازه گرفتن جرم کهکشان راه شیری دارند.(حداقل من فکر می کنم که دارند؛ حداقل برای اینکه چه کار باید برایش بکنند یک ایده خوب دارند!)،  من خیلی خوب می دانم که دانستن اینکه « الان در ژنو باران می بارد» هیچ ربطی به پاسخگویی به این پرسش «که آیا می دانم بعد از ظهر در لندن باران می بارد» ندارد.
در مفهوم پیش رو، فلسفه این گونه ترسیم می شود که [فلسفه] مطالعه مسائلی است که چیز زیادی در مورد آن نمی دانیم، [مطالعه] از این لحاظ که روش هایی برای حل بیابد [نه اینکه خود مسئله را حل نماید]، [روشهایی] که بتوانند معیارهایی برای تحقیق باشند و تا هرکس بتواند مطالبه کند که آیا این معیارها به تنهایی کافی هستند یا نه.  در نتیجه هرکس که سوالهایی را دارد [ بتواند با این معیارها تشخیص دهد] که از کدامیک چشم بپوشد و دامنه پاسخهای ممکن چیست، یا تا کجا می توانیم پاسخ دهیم، یا تا کجا پاسخ ها معنا دار خواهند بود، یا پاسخهایی که داده شده اند چقدر خوب بوده اند و دیگر از اینها.
از این دیدگاه، فی نفسه پرسشی در فلسفه وجود ندارد. پرسشهایی که در هر  لحظه فلسفه با آنها سر و کار دارد آنهایی هستند که در آن لحظه با آنها با این نوع از نادانی روبرو هستیم. اگر کسی به اندازه کافی در فهم پرسشی پیشرفت کند که به تصوری دقیق و روشن دست یابد که با چه پاسخی روبرو خواهد شد، پس آن سوال موضوع علم خواهد بود(یک علم جدید و یا یکی از علوم موجود). مانند آنچه در ریاضی اتفاق افتاده (بوسیله کارهای فیثاغورس و اقلیدس)، در فیزیک(بوسیله نیوتن و گالیله)، در معناشناسی (آنچه در 50 سال اخیر انجام شد). ممکن است برای سوالهایی این شانس را نداشته باشیم، و دانستن اینکه چگونه حل خواهند شد غیر ممکن باشد. این پرسشها همواره در حوزه فلسفه قرار دارند. اما اینها فی نفسه فلسفی نیستند.

مسائلی که چگونگی حل آنها را خوب نمی دانیم.

این خیلی مهم است که دیدگاهمان را از فلسفه ای که  می خواهد پرسشهایی را مطالعه کند که برای آنهایی پاسخی نیست جدا کنیم. هیچ کس دقیقا نمی داند که چند ستاره در جهان وجود دارد. اما این یک سوال فلسفی نیست. به دو دلیل. یکی اینکه نظری وجود دارد که به لحاظ نظری چطور می توان به این سوال پاسخ داد: باید که بتوانیم همه گوشه و کنار جهان را مشاهده کنیم و ستارها را یکی یکی بشماریم. و دیگری اینکه، به لحاظ محدودیت، هر کسی خوب می داند که هیچ کس نمی تواند به این سوال پاسخ دهد. این سوالی نیست که من آن را بنامم:  سوالی که چگونگی پاسخ به آن را نمی دانیم.  پرسش پاسخ داده شده وقتی که هرکس می داند که کسی نمی تواند به آن پاسخ دهد.
پس باید پاسخ ممکن به یک پرسش را از راه حل ممکن برای یک پرسش جدا کنیم. اگر من بپرسم: «هنر معنی دارد؟»، دو پاسخ اصلی ممکن است: بله یا نه. اگر من بپرسم: «چند ستاره در جهان وجود دارد؟»  پاسخ های ممکن به اندازه تعداد ستاره ها در جهان است. اما راه حل های ممکن متعددتر[3] است. بسیاری از راه حل ها مصداق این گفته اند که این سوال بی معنی است، یا با پیش فرضی اشتباه همراه است، پس اصلا پاسخی برایش وجود ندارد. (مثلآ "شما کی سیگار را ترک کردی؟" در اشاره به کسی که هرگز سیگار نکشیده [این سوال بدلیل پیش فرض اشتباه] پاسخی ندارد.) برخی راه حل ها مصداق این گفته اند که پاسخ قابل شناسایی نیست- مانند مثالی  که برای تعداد ستاره ها آوردیم. برخی راه حل ها همراه با این نکته هستند که هر کسی نمی تواند آن را بشناسد، اما فردی در شرایطی خاص می تواند و فرد دیگر نمی تواند. در حقیقت انواع متفاوتی از راه حل های متصور وجود دارند.
 وقتی از سوالاتی صحبت می کنم که نمی دانیم چه طور آنها را به خوبی حل کنیم،  اشاره می کنم که مسئله درجه بندی هم وجود دارد. بعضی پرسش ها را *بهتر* می دانیم که چگونه حل کنیم، هرچند که چگونگی آن را به خوبی نمی دانیم. برای مثال، ممکن است که ما فهمیده باشیم که چندین روش پاسخگویی بسیار بد هستند. در رسیدن به وضعیتی از دانستن قطعی، زنجیره ای از فلسفی ترین سوالها پیش رو می آید که درباره چگونه حل شدنشان هیچ نمی دانیم. ([سوالاتی که در برابر آنها در نادانی محض قرار داریم مانند:] چرا غیرممکن غیر ممکن است؟ یا بودن چیست؟ آیا دو مثال می تواند وجود داشته باشد؟ ) [این درجه بندی از ماکزیمم نادانی شروع می شود] تا سوالات علمی برسد که به بهترین نحو راه حل آنها شناخته شده اند. حد روشن و صریحی بین علم و فلسفه وجود ندارد، و با تکامل شناخت ما یک پرسش می تواند از این دسته به دسته دیگر رود.[4]
اضافه می کنم که چیزی که فلسفه و یا علم  می خوانمشان را نمی توان از به شکل گسترده ای از دیدگاه سازمانی از هم جدا کرد.  بیشتر پرسشهایی که در دانشکده های فلسفه مطالعه می شوند، در دانشکده های علوم هم بررسی می شوند، وهمچنین برعکس، (برای مثال، حوزه منطق) .

محدودیتهای ادراکی

ابهام

روشن است که مفاهیمی که من اینجا به کار برده ام، پرسشها، راه حل مسائل یا دانستن اینکه چگونه یک مسئله حل شود بسیار مبهم و کمی خاص است، اما تا آنجا که به من مربوط است: زمان زیادی است که فلسفه را اینگونه شناخته ام، اما برای تفصیل این نظریه در رویارویی با شباهتها و تفاوتها و رویارویی اش در تاریخ فلسفه تحقیق بیشتری نکرده ام. از نظرم بسیار دشوار می نماید و احتمالا خیلی هم برایم جالب نیست، پیشرفت در درک این پرسش که فلسفه چیست، آن [فلسفه ای] ویژه این پرسش باشد، به نظرم مانند دانستن اینکه دانستن چیست می آید.
اما ابهام ناشی از خود هدف مورد بحث است (object). با بحث حاضر کسی محدوده فلسفه را مرزبندی نمی کند: [چه کسی می تواند؟]  [فلسفه] سنتی غربی که این نام را حمل می کند؟ افکار و بحثهایی که به گونه ای با هم ارزند؟ سخنرانی ها؟ کدامیک؟ قطعا مرزبندی محدوده [فلسفه] بدون تکیه بر نظریه ای که بگوید آن چیست در محل تردید است. در نتیجه هر کس بر چند چارچوب (پارادایم) روشن تکیه می کند، مانند ارسطو، لاک، نیچه یا راسل. از طرفی دیگر، اطمینانی نیست که کسی بتواند دقیقا تعیین کند که  بر مسئله، استدلال، یا پرسش در مسئله هایی که نوع آنها به خوبی تعریف شده است، کم وبیش چه می گذرد. قطعا کسی نمی تواند  بدون معرفی یه بسته نظری و ماهوی(همانند پارادایم یونانی، نظریه مفاهیم، معنایابی پرسشها) چنین را چیزی را تعیین کند. در هر حالتی از دانستن، در وضعیتی که گفتم، ویژه دار شدنِ (characterizing) مفاهیم دقیقتر، با تفصیل بیشترو پرقدرتتر خواهد بود.
بدلیل ابهام در مفاهیم به کارفته، همیشه واضح نیست که نظریه در مورد مدنظر کاربرد دارد یا نه. اما به این معنی نیست که نظریه را نمی توان آزمود. به طور خاص اگر نظریه درست باشد، پس ابهام در مفهومش باید که هم ارز ابهام در خود فلسفه باشد. پیش بینی برای وقتی است که ما مورد روشنی از یک کار فلسفی را داشته باشیم، وقتی که یک  سوالی روشنی داریم که نمی دانیم چه طور باید حلش کنیم؛ برعکس آن، وقتی مواردی داریم که اصلا نمی دانیم پرسشی در آن مطرح هست یا نه.(برای مثال یک «رمان فلسفی»)،[5]  و یا یک سوالی ناروشن از آن دسته سوالهایی که کسی نمی داند چگونه آن را حل نماید(مانند اتحاد کوانتوم مکانیک و نسبیت)،  که روشن نیست که با فلسفه مشکل دارد یا نه.  بر عکس آن، به آسانی می شود موارد روشن فلسفی را پیدا کرد که در پاسخ به این پرسش که «چگونه باید زندگی کرد» که به روشنی پاسخی نداشته باشند.
 (در گذر: چه طور کسی [از فیلسوفان] تحلیلی باشد و روشن سازی و یا یک تعریف جامع و دقیق نخواهد! پاسخ می دهم که این ایده خوب استفاده از ابهام در دانستن، از آنجا که ابهام در مفاهیم با روشنی مفاهیم در یک سطح توضیح داده می شوند – از دیوید لوییس، در یک وضعیت چند حالتی (counterfactual) قرار می گیرد.)

سوالات فلسفی در علم

این پذیرفتنی است که پرسشهایی(a) که چگونه پاسخ دادن به آنها را خوب نمی دانیم وجود دارند، اما [پرسشهای] ساده (b) برای فهمیده شدن نیاز به توشه علمی بسیار مهمی است. برای مثال، این سوال می تواند درباره دانستن باشد اگر فرضیه پیوسته واقعی وجود داشته باشد که یک پرسش ازآن نوع که چگونه پاسخ دادنش را خوب نمی دانیم هم باشد، و همزمان نیاز به توشه ریاضی بسیار پیشرفته دارد که ویژگی هایش شناخته شود.(شاید مثال من برای نکته اخیر خیلی خوب نباشد، چیز دیگری به جایش بگذارید).
می توانید فکر کنید که چنین پرسش هایی وجود ندارند. می توانید فکر کنید که در حقیقت (b) را می توان در تضاد با (a)  فرض کرد و اینکه نیاز داریم که دانش گسترده ای از شناخت علمی داشته باشیم تا سوال کنیم، پس این دانش علمی به طور قطع راه حل های ممکن را تحمیل می کند. پس پرسشهای مربوطه، پرسشی که نمی دانیم چه طور به خوبی پاسخش دهیم نخواهند بود، اگر چه ممکن است که پاسخشان همچنان دور از ذهن باشد. اما من این استدلال را چندان نمی پذیرم.  شناخت علمی در سوالها برای این نیاز است که که دارای مفاهیم شامل شده در پرسشند (مثلا مفهوم تابع خطی یا شمارش پذیری)، بدون اینکه به ما نشانه ای از چگونه پاسخ دادن به آن سوال را به ما بدهد.[6]
اگر سوالات اینچنینی وجود دارند، باید که بر اساس این تعریف، به فلسفه تعلقی داشته باشند. اما واقع این است که مطالعات طبقه بندی شده اند -حداقل در سازمان ها و موسسات- فلسفه بر پرسشهایی حمل می شود که  تقریباهرگز در علم پاسخی ندارند. (من از آنجا صحبت می کنم که در گذشته رساله ای را در زیست شناسی و ریاضیات گذراندم، نه اینکه فقط کلاسهایی را دنبال کرده باشم یا کتابی خوانده باشم.) بگذریم، سوالات فلسفی اند یا علمی یا هر دو؟
برای پاسخ به این مشکل چه باید کرد؟ گفتن اینکه این سوالات همزمان فلسفی و علمی اند کمکی نمی کند: مشکل وقتی بیشتر می شود که این سوالات فلسفی به نظر نمی رسند. دو راه حل به نظرم ممکن است:
  •          اصلاح دیدگاه، به این شکل: فلسفه به دنبال همه پرسش هایی است که چگونه پاسخ دادن به آنها معلوم نیست، اما [سوالهایی] که  می توان آنها را با صلاحیت مرتبط عادی فهمید. این طرز تلقی شامل استثناء (ad hoc) است، اما می توان اینگونه از آن دفاع کرد که چند نفر متخصص در آن مبحث  که پرسش را نمی دانیم چه طور پاسخ دهیم؛ باید که خروجی در تمام حوزه ها را لمس کنند، برای اینکه برای سوالات از این دست، در دیگر رشته ها می تواند چاره ساز باشند. در نتیجه در مدیریت کردن پرسش هایی از این دست که به حوزه های پیشرفته علم پریده اند این امکان هست که تخصصی نشوند و درجایی با فلسفه ای که هر کس می شناسد وحدت یابد.
  •          دردست گرفتن این نظریه و پذیرفتن نتیجه اش: پرسش های مطرح در حوزه های پیشرفته علم که دارای ویژگی های فلسفی هستند – آنهایی که به شکلی که گفته شد دیگر علمی نیستند، حداقل آنقدر که چگونه پاسخ دادن به آنها به خوبی شناخته شده نیست- به سادگی پیدا می شوند هرچند که قابل دسترس برای بیشتر اهالی  فلسفه نیستند و خیلی مهم نیست، چراکه همیشه دانشمندانی وجود دارند که همزمان فیلسوفان خوبی هم هستند.

چند استدلال در دفاع از این مفهوم

  •          نظریه موضوعی(thematic) محروم شدن فلسفه از یک کفه بزرگ وحقیقی که  آشکارا فلسفه را ترک می کنند را نتیجه می دهد، در نظرگرفتن فلسفه به مانند قفسه ای از سوژه های گوناگون، به این معنی است که یک نظام واقعی ندارد.
  •          بر عکس، مفهوم معرفت شناختی تنوع موضوعی فلسفه را توضیح می دهد.
  •        می تواند برخی از پرسش های مطرح فلسفه علم را پیش بینی کند.
  •        اجازه می دهد که بفهمیم چرا اینقدر اختلاف نظرهای اساسی در فلسفه وجود دارد، دیدن گفتگوهای ناممکن. و اینکه چرا تقریبا هر نظریه ای که توسط فیلسوفی مطرح شده توسط دیگری در همان زمان و یا در زمان دیگر رد شده است.
  •         اجازه می دهد که بفهمیم چرا در فلسفه همیشه نظریه های پیچیده و غامض وجود دارد. چنانچه که در بند قبل گفتم، بیشتر فیلسوفان فکر می کردند که بخشی از نظام فلسفی غلط است، اگر چه توافقی  نداشتند که بر اینکه کدام بخش غلط است. و به دلیل جنبه شکاکانه نظریه معرفت شناختی چنین چیزی قابل پیش بینی است. (و این نظریه پیش بینی می کند که حذف چنین چیزی تا زمانی که فلسفه وجود دارد امکانپذیر نیست.)
  •   اجازه می دهد که بفهمیم چرا بیشتر فیلسوفان (و فیلسوفان بزرگ) عمدتا فیلسوفان عمومی بودند. وقتی چگونه پاسخ دادن به سوالی را ندانیم، اساسا راه حل می تواند از هر طرف بیاید.


[1] Fr: L'enquête sur les questions dont on sait mal comment les résoudre. JD
En: The investigation of the questions we do not know *well* how to answer. JD
[2] En: The idea is this. What is 126520 + 385256? Well, I don't know the answer. But I know very well *how to find* the answer, or *how to solve* this question. I know that there is a calculation to do, and I even know how to do that calculation. So I know very well how to answer the question. By contrast, take: Is time an illusion? And Are all the truths knowable? For the second question, I have an idea of how to answer it, but I don't know for sure that my method for solving it is the right one. For the first, I have almost no idea of a method to answer it. So in both cases, I do not know well how to answer the question or solve the problem. JD
[3] Diverses, fr, JD
[4] En: When I say that some questions are such that we do not know *well* how to answer them, I want to indicate that it is a matter of degree. There are some questions of which we know *better* how to solve them than others questions, even though we do not know well how to solve them. For instance, we may have realized that several methods to answer them were bad. So given a certain state of knowledge / given the present state of knowledge, there is a kind of continuum/continuity that goes from the most philosophical questions, in which we do not know anything about how to solve them (why is the impossible impossible? What is being? Aremaybe two examples), to the scientific questions that have well-established/the best established solutions. There never is a sharp border between science and philosophy, and the questions can move from one category to    another as our knowledge evolves. JD
[5] En: Because of the vagueness in the notions I use, it is not always obvious whether the theory applies to a given case. That does not mean that the theory cannot be tested. In particular, if the theory is right, then the vague in its notions should correspond to the vague in the notion of philosophy itself. The prediction is that when we have a clear case of philosophical study/work, we have a clear case of question we do not know well how to solve; and that by contrast, when we have a case where it is unclear that there is a question (for instance, when it said of a novel that it is a "philosophical" novel). JD

 [6] En: You could think that there are no such questions. You could think that (b) is typically contradictory with (a): if it is really necessary to have a lot of scientific knowledge to raise a certain question, then that knowledge will also constrain strongly the possible solutions to it. And so it would not be a question that we don't know well how to solve - though we might still be far away from a solution. But I do not find that argument convincing. The scientific knowledge in question may just be required to possess the concepts involved in the question (e.g. the concept of linear function or the concept of computability), without giving us any indication of how to solve it. JD
پی نوشت:


۳ نظر:

سپهر گفت...

نیستان عزیز
به نظرم وبلاگ شما فیلتر شده و من بالاخره با فیلترشکن موفق شدم آن را باز کنم. بسیار جالب بود. البته فقط سه مطلب آخر را خوانده ام. مقاله ای که زحمت ترجمه اش را کشیده اید بیش از هر چیزی برای من "مهیج" بود!
"فلسفه، بررسی پرسش هایی است که "به خوبی" نمی دانیم چگونه پاسخشان دهیم!" آدم با خواندن این جمله نفس راحتی می کشد!
این مقاله لحن بسیار صمیمانه ای داشت که سبب می شود ترس آدم فلسفه نخوانده ای چون من از هیبت فیلسوفان اخمو و گوشه گیر (تصور ذهنی خودم را می گویم!) بریزد و چه بسا نترسد که خودش و دیگران را فیلسوف بداند و بنامد!
اگر اشکالی نداشته باشد، دوست دارم قسمتهایی از ترجمه شما را، البته با ذکر مأخذ و ارجاع به وبلاگتان، در وبلاگ خودم بیاورم.

بنفشه افتخاری Banafsheh Eftekhari گفت...

با تشکر دوست عزیز
بله وبلاگ فیلتر می باشد،(کل بلاگ اسپات فیلتره) البته در پرشین بلاگ هم با همین آدرس به روز می شود که البته من این مقاله را آنجا هنوز نگذاشتم.
خوشحالم که مقاله توجه تون رو جلب کرده، باعث افتخار منه که در وبلاگتون قرار بدهید. اگر قسمتهایی از آن باشد مانعی ندارد خوشحال هم می شوم. اما کل آن را از آنجا که برای انتشار به مجله ای دادم و بهانه ام هم برای انتشار قبلی فیلتر بودن وبلاگ بوده اخلاقا متعهدم تا گرقتن جواب قطعی از ایشان، جایی در وبلاگهای فیلتر نشده منتشر نشود که البته فکر نکنم شما هم کل مقاله مدنظرتون بود.

سپهر گفت...

نیستان عزیز
ممنونم که اجازه دادید. نه، منظور من بخش های کوتاهی از مقاله بود که قبل از انتشار در وبلاگ حتماً خدمت خودتان ارایه خواهم داد.
ممنونم از توجهتان