سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

باید که ایستاد، تغییر آدرس

دیروز دوست عزیزی مطلبی را هم در گودر و هم جای دیگری به اشتراک گذاشته بود که در چنین شرایطی بالاخره باید زندگی کنیم... متن بی نهایت مرا تحت تاثیر قرار داد. الان مدت 5 ماه است که این وبلاگ فی.لتراست، البته ادعا نمی کنم که این وبلاگ پر از خواننده بود و آمار چنین و چنان داشت. نه... تنها چند دوستی مشخص به این وبلاگ سر می زدند و مخاطبانی که هر از گاهی از گوگل اینجا می آمدند سری به مقالات می زدند و دیگر هم نمی آمدند. برای خودم و همه دوستانم فیل.تر شدن این وبلاگ عجیب بود! تا اینکه با خبر شدم که کل سرورهای خارجی  ف.یل.ترشده اند و به قولی فله ای سایت ها و وبلاگ ها همه ف.یل.تر شده اند. در این 5 ماه من هر پستی که گذاشتم در وبلاگی در پرشین بلاگ هم گذاشتم، تا همان دوستان همیشگی اذیت نشوند، اما دلم نمی آمد که اینجا را رها کنم، دلبستگی خاصی به بلاگر ندارم (هرچند امکانات طراحی قالبش برای غیر حرفه ای ها بی نظیره)، زیر بار حرف زور رفتن برایم سخت بود، در تمام این 5 ماه همچنان به اینجا آدرس می دادم... نمی خواستم تسلیم شوم، نمی خواستم آدرسم را تغییر دهم.
هر چه بوده، ما که قرار نبود حرف بوداری بزنیم، سالهاست که آموخته ایم حرفمان را اول بجویم، سالهاست باور دارم که باید بنیاد های اندیشه هامان را ترمیم کنیم. فلانی و بهمانی نه کاره ای هست و نه با آمدن و رفتنش مشکلی در بیغوله آباد حل می شود. سالهاست باور دارم هر که هر کاره ای هست بازتاب برآینده اندیشه یک یک ماست. اگر آرمانی برای این وبلاگ و نوشتن بوده صرفا یادگیری راه درست تفکر برای خودم و فشردن دست یاری دوستان در این هم اندیشی بوده است. 
اما برایم زور داشت، الانم زور دارد که کسی بهم بگوید بیا اینجا بنویس که اگر زبان درازی کردی بتوانم زبانت را قیچی کنم با وجودی که هیچ وقت قرار نیست و نبوده که زبان درازی کنم. اما هر چه فکر می کنم تن دادن به این زور خیلی بهتر از این است که چسب بر دهانم بچسبد، وباید از این دید نگاه کرد که باید ایستاد، و به قول همان دوست باید زندگی کرد وهر پنجره ای که می توان باز کرد را باز کرد.
از همه دوستان که این وبلاگ را لینک کرده اند تقاضا دارم که لینک نیستان را تغییر دهند و از این به بعد هم به همان آدرس سر بزنند. مقالات همچنان به این وبلاگ اضافه می شوند اما این وبلاگ با یادداشت ها و روزنوشت ها دیگر به روز نخواهد شد.

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

فلسفه چیست؟3 مفهوم معرفت شناختی فلسفه، مقاله ای از ژولین دوتن Julien Dutant

برای کسانی که مثل من از دنیای فیزیک (یا هر رشته غیر فلسفی دیگر) پا به فلسفه گذاشته اند، یکی از مهمترین دغدغه ها چگونه درگیر شدن با فلسفه است. که هم از توشه گذشته بهره بگیریم و هم جایگاه درستی در فلسفه پیدا کنیم. در مطلب قبلی با تاکید برلزوم دقیق کردن مفهوم فلسفه و تعریف درست از جایگاه فلسفه، رویکردی روش شناسانه یا متودولوژیک به فلسفه داشتیم و تفاوت فلسفه  و علم را در ابزاری که یک دانشمند و یک فیلسوف به کار می برد عنوان کردیم. در این پست قصد دارم با آوردن ترجمه مقاله بسیار ارزشمندی از ژولین دوتن Julien Dutant که برای شخص اینجانب بسیار الهام بخش و راهگشا بوده مطلب قبل را تکمیل کنم. دوتن با دیدگاه معرفت شناختی، نگاهی به فلسفه را می پروراند که فلسفه همیشه زنده و  به دنبال مسئله خاصی نیست و در واقع خود مسئله، مسئله فلسفه است و جایگاه علم و فلسفه را به خوبی روشن می کند و خواندن این مقاله را به تمام دوستان علاقه مند به تاریخ علم و فلسفه علم و فلسفه جدا توصیه می کنم. پیشاپیش از نقایص احتمالی ترجمه ام عذر می خواهم. به متن اصلی که به زبان فرانسه است لینک داده شده و توضیحاتی که به زبان انگلیسی توسط  ژولین دوتن بیان شده نیز در پایان آورده شده است. 

دیدگاه معرفت شناختی و شکگرایانه فلسفه

فلسفه چیست؟ بررسی پرسشهایی که به * خوبی*  نمی دانیم چگونه پاسخش دهیم.[1] من اینجا قصد ارائه مفهومی از فلسفه را دارم که برایم بسیار جالب و پذیرفتنی است که آن را در مقاله دیگری هم معرفی کردم. در این نگاه فلسفه مطالعه مسائلی است که چگونگی حل آنها را به خوبی نمی دانیم.  من آن را فلسفه از دید معرفت شناختی و شکگرایانه می خوانم. [2]

نظریه معرفت شناختی فلسفه

معرفت شناختی(Epistemic) در برابر موضوعی (Thematic)

نگاه موضوعی به فلسفه،  نگاه به فلسفه از این دید است که فلسفه با انتساب به مقوله مورد بحث (ابژه object)  شناخته می شود. همانگونه که جغرافیا و زمین شناسی، علوم مرتبط با کره زمین هستند. اما فلسفه دربرگیرنده مباحث بیشتری است. شاید موضوع مورد بحثش انسان، بودن یا چگونه زندگی کردن و یا حتی چگونه مردن باشد و یا اینکه چه طور به نظر می رسیم و یا همزمان همه اینها!
دیدگاهی که در اینجا پیش رو داریم در تضاد با نگاه معرفت شناختی فلسفه است، [مسائلی مانند] دانستن، چشم پوشی، شک داشتن، به حق باور داشتن و موارد دیگر که دارای ویژگی های معرفت شناختی هستند یا با آن مرتبطند. فلسفه از دید معرفت شناسانه ، بیشتر با موقعیت معرفت شناختی ویژه اش در موضوع مورد بحثش شناخته می شود. برای مثال کانت فلسفه را «شناخت به وسیله مفاهیم» تعریف می کند: فلسفه مطالعه ای همه چیزهایی خواهد بود با تحلیل مفاهیم می توانند شناخته شوند.

مفهومی معرفت شناختی و شکاکانه

به طور خاص مفهومی که از فلسفه اینجا ارائه می شود مفهمومی شکاکانه است: که فلسفه را به عنوان مطالعه مسائلی که چگونگی حل آن را به خوبی نمی دانیم تعریف می کند. فلسفه به گونه ای ترسیم شده که ما در اهداف مورد مطالعه ای که با آن روبرو هستیم  در حالتی از نادانی حقیقی قرار داریم.
البته معیارهایی کلی برای بررسی  وجود دارند که نامشان در[کنار] فلسفه است، مانند استدلالات عادی، سیاست، قضاوت، دانشورزی یا دیگر از اینها. برای مثال هر کس باید مطمئن باشد که در محاسبات و تخمینهایش چیزهای مرتبط را در نظر بگیرد، هرکس باید استدلال کند و باید درست استدلال کند، بدون اینکه در خلال استدلاهایش معانی کلمات عوض شوند. اما این معیارهای عمومی برای *چگونه* پاسخ دادن به اغلب پرسشهایمان کافی نیستند. این معیارها کافی نیستند که بپرسیم چه کسی فیلسوف است یا نه؟ این معیارهای عمومیِ استدلال کردن، برای پاسخ به این پرسش که «جرم کهکشان راه شیری چیست؟»  یا این پرسش که « آیا این آهنگ معنی خاصی دارد؟» کافی نیستند. حتی برای این سوال هم به تنهایی کافی نیستند که تعیین کنیم چه طور به این سوال پاسخ دهیم : «آیا در لندن باران باریده؟».  در دانش عمومی و درعلم، هر فردی مفهموم بسیار روشنتری برای راههای ممکن پاسخگویی به یک سوال دارد. هرکس می داند که چه جوابی قابل قبول است، و این پاسخ ها چگونه می توانند یا نمی توانند تایید شوند، و برای فکر کردن به [پاسخ سوال] درنظر گرفتن چه تصوراتی مربوط یا نامربوط است. ستاره شناسان روشهای غیرمستقیمی برای اندازه گرفتن جرم کهکشان راه شیری دارند.(حداقل من فکر می کنم که دارند؛ حداقل برای اینکه چه کار باید برایش بکنند یک ایده خوب دارند!)،  من خیلی خوب می دانم که دانستن اینکه « الان در ژنو باران می بارد» هیچ ربطی به پاسخگویی به این پرسش «که آیا می دانم بعد از ظهر در لندن باران می بارد» ندارد.
در مفهوم پیش رو، فلسفه این گونه ترسیم می شود که [فلسفه] مطالعه مسائلی است که چیز زیادی در مورد آن نمی دانیم، [مطالعه] از این لحاظ که روش هایی برای حل بیابد [نه اینکه خود مسئله را حل نماید]، [روشهایی] که بتوانند معیارهایی برای تحقیق باشند و تا هرکس بتواند مطالبه کند که آیا این معیارها به تنهایی کافی هستند یا نه.  در نتیجه هرکس که سوالهایی را دارد [ بتواند با این معیارها تشخیص دهد] که از کدامیک چشم بپوشد و دامنه پاسخهای ممکن چیست، یا تا کجا می توانیم پاسخ دهیم، یا تا کجا پاسخ ها معنا دار خواهند بود، یا پاسخهایی که داده شده اند چقدر خوب بوده اند و دیگر از اینها.
از این دیدگاه، فی نفسه پرسشی در فلسفه وجود ندارد. پرسشهایی که در هر  لحظه فلسفه با آنها سر و کار دارد آنهایی هستند که در آن لحظه با آنها با این نوع از نادانی روبرو هستیم. اگر کسی به اندازه کافی در فهم پرسشی پیشرفت کند که به تصوری دقیق و روشن دست یابد که با چه پاسخی روبرو خواهد شد، پس آن سوال موضوع علم خواهد بود(یک علم جدید و یا یکی از علوم موجود). مانند آنچه در ریاضی اتفاق افتاده (بوسیله کارهای فیثاغورس و اقلیدس)، در فیزیک(بوسیله نیوتن و گالیله)، در معناشناسی (آنچه در 50 سال اخیر انجام شد). ممکن است برای سوالهایی این شانس را نداشته باشیم، و دانستن اینکه چگونه حل خواهند شد غیر ممکن باشد. این پرسشها همواره در حوزه فلسفه قرار دارند. اما اینها فی نفسه فلسفی نیستند.

مسائلی که چگونگی حل آنها را خوب نمی دانیم.

این خیلی مهم است که دیدگاهمان را از فلسفه ای که  می خواهد پرسشهایی را مطالعه کند که برای آنهایی پاسخی نیست جدا کنیم. هیچ کس دقیقا نمی داند که چند ستاره در جهان وجود دارد. اما این یک سوال فلسفی نیست. به دو دلیل. یکی اینکه نظری وجود دارد که به لحاظ نظری چطور می توان به این سوال پاسخ داد: باید که بتوانیم همه گوشه و کنار جهان را مشاهده کنیم و ستارها را یکی یکی بشماریم. و دیگری اینکه، به لحاظ محدودیت، هر کسی خوب می داند که هیچ کس نمی تواند به این سوال پاسخ دهد. این سوالی نیست که من آن را بنامم:  سوالی که چگونگی پاسخ به آن را نمی دانیم.  پرسش پاسخ داده شده وقتی که هرکس می داند که کسی نمی تواند به آن پاسخ دهد.
پس باید پاسخ ممکن به یک پرسش را از راه حل ممکن برای یک پرسش جدا کنیم. اگر من بپرسم: «هنر معنی دارد؟»، دو پاسخ اصلی ممکن است: بله یا نه. اگر من بپرسم: «چند ستاره در جهان وجود دارد؟»  پاسخ های ممکن به اندازه تعداد ستاره ها در جهان است. اما راه حل های ممکن متعددتر[3] است. بسیاری از راه حل ها مصداق این گفته اند که این سوال بی معنی است، یا با پیش فرضی اشتباه همراه است، پس اصلا پاسخی برایش وجود ندارد. (مثلآ "شما کی سیگار را ترک کردی؟" در اشاره به کسی که هرگز سیگار نکشیده [این سوال بدلیل پیش فرض اشتباه] پاسخی ندارد.) برخی راه حل ها مصداق این گفته اند که پاسخ قابل شناسایی نیست- مانند مثالی  که برای تعداد ستاره ها آوردیم. برخی راه حل ها همراه با این نکته هستند که هر کسی نمی تواند آن را بشناسد، اما فردی در شرایطی خاص می تواند و فرد دیگر نمی تواند. در حقیقت انواع متفاوتی از راه حل های متصور وجود دارند.
 وقتی از سوالاتی صحبت می کنم که نمی دانیم چه طور آنها را به خوبی حل کنیم،  اشاره می کنم که مسئله درجه بندی هم وجود دارد. بعضی پرسش ها را *بهتر* می دانیم که چگونه حل کنیم، هرچند که چگونگی آن را به خوبی نمی دانیم. برای مثال، ممکن است که ما فهمیده باشیم که چندین روش پاسخگویی بسیار بد هستند. در رسیدن به وضعیتی از دانستن قطعی، زنجیره ای از فلسفی ترین سوالها پیش رو می آید که درباره چگونه حل شدنشان هیچ نمی دانیم. ([سوالاتی که در برابر آنها در نادانی محض قرار داریم مانند:] چرا غیرممکن غیر ممکن است؟ یا بودن چیست؟ آیا دو مثال می تواند وجود داشته باشد؟ ) [این درجه بندی از ماکزیمم نادانی شروع می شود] تا سوالات علمی برسد که به بهترین نحو راه حل آنها شناخته شده اند. حد روشن و صریحی بین علم و فلسفه وجود ندارد، و با تکامل شناخت ما یک پرسش می تواند از این دسته به دسته دیگر رود.[4]
اضافه می کنم که چیزی که فلسفه و یا علم  می خوانمشان را نمی توان از به شکل گسترده ای از دیدگاه سازمانی از هم جدا کرد.  بیشتر پرسشهایی که در دانشکده های فلسفه مطالعه می شوند، در دانشکده های علوم هم بررسی می شوند، وهمچنین برعکس، (برای مثال، حوزه منطق) .

محدودیتهای ادراکی

ابهام

روشن است که مفاهیمی که من اینجا به کار برده ام، پرسشها، راه حل مسائل یا دانستن اینکه چگونه یک مسئله حل شود بسیار مبهم و کمی خاص است، اما تا آنجا که به من مربوط است: زمان زیادی است که فلسفه را اینگونه شناخته ام، اما برای تفصیل این نظریه در رویارویی با شباهتها و تفاوتها و رویارویی اش در تاریخ فلسفه تحقیق بیشتری نکرده ام. از نظرم بسیار دشوار می نماید و احتمالا خیلی هم برایم جالب نیست، پیشرفت در درک این پرسش که فلسفه چیست، آن [فلسفه ای] ویژه این پرسش باشد، به نظرم مانند دانستن اینکه دانستن چیست می آید.
اما ابهام ناشی از خود هدف مورد بحث است (object). با بحث حاضر کسی محدوده فلسفه را مرزبندی نمی کند: [چه کسی می تواند؟]  [فلسفه] سنتی غربی که این نام را حمل می کند؟ افکار و بحثهایی که به گونه ای با هم ارزند؟ سخنرانی ها؟ کدامیک؟ قطعا مرزبندی محدوده [فلسفه] بدون تکیه بر نظریه ای که بگوید آن چیست در محل تردید است. در نتیجه هر کس بر چند چارچوب (پارادایم) روشن تکیه می کند، مانند ارسطو، لاک، نیچه یا راسل. از طرفی دیگر، اطمینانی نیست که کسی بتواند دقیقا تعیین کند که  بر مسئله، استدلال، یا پرسش در مسئله هایی که نوع آنها به خوبی تعریف شده است، کم وبیش چه می گذرد. قطعا کسی نمی تواند  بدون معرفی یه بسته نظری و ماهوی(همانند پارادایم یونانی، نظریه مفاهیم، معنایابی پرسشها) چنین را چیزی را تعیین کند. در هر حالتی از دانستن، در وضعیتی که گفتم، ویژه دار شدنِ (characterizing) مفاهیم دقیقتر، با تفصیل بیشترو پرقدرتتر خواهد بود.
بدلیل ابهام در مفاهیم به کارفته، همیشه واضح نیست که نظریه در مورد مدنظر کاربرد دارد یا نه. اما به این معنی نیست که نظریه را نمی توان آزمود. به طور خاص اگر نظریه درست باشد، پس ابهام در مفهومش باید که هم ارز ابهام در خود فلسفه باشد. پیش بینی برای وقتی است که ما مورد روشنی از یک کار فلسفی را داشته باشیم، وقتی که یک  سوالی روشنی داریم که نمی دانیم چه طور باید حلش کنیم؛ برعکس آن، وقتی مواردی داریم که اصلا نمی دانیم پرسشی در آن مطرح هست یا نه.(برای مثال یک «رمان فلسفی»)،[5]  و یا یک سوالی ناروشن از آن دسته سوالهایی که کسی نمی داند چگونه آن را حل نماید(مانند اتحاد کوانتوم مکانیک و نسبیت)،  که روشن نیست که با فلسفه مشکل دارد یا نه.  بر عکس آن، به آسانی می شود موارد روشن فلسفی را پیدا کرد که در پاسخ به این پرسش که «چگونه باید زندگی کرد» که به روشنی پاسخی نداشته باشند.
 (در گذر: چه طور کسی [از فیلسوفان] تحلیلی باشد و روشن سازی و یا یک تعریف جامع و دقیق نخواهد! پاسخ می دهم که این ایده خوب استفاده از ابهام در دانستن، از آنجا که ابهام در مفاهیم با روشنی مفاهیم در یک سطح توضیح داده می شوند – از دیوید لوییس، در یک وضعیت چند حالتی (counterfactual) قرار می گیرد.)

سوالات فلسفی در علم

این پذیرفتنی است که پرسشهایی(a) که چگونه پاسخ دادن به آنها را خوب نمی دانیم وجود دارند، اما [پرسشهای] ساده (b) برای فهمیده شدن نیاز به توشه علمی بسیار مهمی است. برای مثال، این سوال می تواند درباره دانستن باشد اگر فرضیه پیوسته واقعی وجود داشته باشد که یک پرسش ازآن نوع که چگونه پاسخ دادنش را خوب نمی دانیم هم باشد، و همزمان نیاز به توشه ریاضی بسیار پیشرفته دارد که ویژگی هایش شناخته شود.(شاید مثال من برای نکته اخیر خیلی خوب نباشد، چیز دیگری به جایش بگذارید).
می توانید فکر کنید که چنین پرسش هایی وجود ندارند. می توانید فکر کنید که در حقیقت (b) را می توان در تضاد با (a)  فرض کرد و اینکه نیاز داریم که دانش گسترده ای از شناخت علمی داشته باشیم تا سوال کنیم، پس این دانش علمی به طور قطع راه حل های ممکن را تحمیل می کند. پس پرسشهای مربوطه، پرسشی که نمی دانیم چه طور به خوبی پاسخش دهیم نخواهند بود، اگر چه ممکن است که پاسخشان همچنان دور از ذهن باشد. اما من این استدلال را چندان نمی پذیرم.  شناخت علمی در سوالها برای این نیاز است که که دارای مفاهیم شامل شده در پرسشند (مثلا مفهوم تابع خطی یا شمارش پذیری)، بدون اینکه به ما نشانه ای از چگونه پاسخ دادن به آن سوال را به ما بدهد.[6]
اگر سوالات اینچنینی وجود دارند، باید که بر اساس این تعریف، به فلسفه تعلقی داشته باشند. اما واقع این است که مطالعات طبقه بندی شده اند -حداقل در سازمان ها و موسسات- فلسفه بر پرسشهایی حمل می شود که  تقریباهرگز در علم پاسخی ندارند. (من از آنجا صحبت می کنم که در گذشته رساله ای را در زیست شناسی و ریاضیات گذراندم، نه اینکه فقط کلاسهایی را دنبال کرده باشم یا کتابی خوانده باشم.) بگذریم، سوالات فلسفی اند یا علمی یا هر دو؟
برای پاسخ به این مشکل چه باید کرد؟ گفتن اینکه این سوالات همزمان فلسفی و علمی اند کمکی نمی کند: مشکل وقتی بیشتر می شود که این سوالات فلسفی به نظر نمی رسند. دو راه حل به نظرم ممکن است:
  •          اصلاح دیدگاه، به این شکل: فلسفه به دنبال همه پرسش هایی است که چگونه پاسخ دادن به آنها معلوم نیست، اما [سوالهایی] که  می توان آنها را با صلاحیت مرتبط عادی فهمید. این طرز تلقی شامل استثناء (ad hoc) است، اما می توان اینگونه از آن دفاع کرد که چند نفر متخصص در آن مبحث  که پرسش را نمی دانیم چه طور پاسخ دهیم؛ باید که خروجی در تمام حوزه ها را لمس کنند، برای اینکه برای سوالات از این دست، در دیگر رشته ها می تواند چاره ساز باشند. در نتیجه در مدیریت کردن پرسش هایی از این دست که به حوزه های پیشرفته علم پریده اند این امکان هست که تخصصی نشوند و درجایی با فلسفه ای که هر کس می شناسد وحدت یابد.
  •          دردست گرفتن این نظریه و پذیرفتن نتیجه اش: پرسش های مطرح در حوزه های پیشرفته علم که دارای ویژگی های فلسفی هستند – آنهایی که به شکلی که گفته شد دیگر علمی نیستند، حداقل آنقدر که چگونه پاسخ دادن به آنها به خوبی شناخته شده نیست- به سادگی پیدا می شوند هرچند که قابل دسترس برای بیشتر اهالی  فلسفه نیستند و خیلی مهم نیست، چراکه همیشه دانشمندانی وجود دارند که همزمان فیلسوفان خوبی هم هستند.

چند استدلال در دفاع از این مفهوم

  •          نظریه موضوعی(thematic) محروم شدن فلسفه از یک کفه بزرگ وحقیقی که  آشکارا فلسفه را ترک می کنند را نتیجه می دهد، در نظرگرفتن فلسفه به مانند قفسه ای از سوژه های گوناگون، به این معنی است که یک نظام واقعی ندارد.
  •          بر عکس، مفهوم معرفت شناختی تنوع موضوعی فلسفه را توضیح می دهد.
  •        می تواند برخی از پرسش های مطرح فلسفه علم را پیش بینی کند.
  •        اجازه می دهد که بفهمیم چرا اینقدر اختلاف نظرهای اساسی در فلسفه وجود دارد، دیدن گفتگوهای ناممکن. و اینکه چرا تقریبا هر نظریه ای که توسط فیلسوفی مطرح شده توسط دیگری در همان زمان و یا در زمان دیگر رد شده است.
  •         اجازه می دهد که بفهمیم چرا در فلسفه همیشه نظریه های پیچیده و غامض وجود دارد. چنانچه که در بند قبل گفتم، بیشتر فیلسوفان فکر می کردند که بخشی از نظام فلسفی غلط است، اگر چه توافقی  نداشتند که بر اینکه کدام بخش غلط است. و به دلیل جنبه شکاکانه نظریه معرفت شناختی چنین چیزی قابل پیش بینی است. (و این نظریه پیش بینی می کند که حذف چنین چیزی تا زمانی که فلسفه وجود دارد امکانپذیر نیست.)
  •   اجازه می دهد که بفهمیم چرا بیشتر فیلسوفان (و فیلسوفان بزرگ) عمدتا فیلسوفان عمومی بودند. وقتی چگونه پاسخ دادن به سوالی را ندانیم، اساسا راه حل می تواند از هر طرف بیاید.


[1] Fr: L'enquête sur les questions dont on sait mal comment les résoudre. JD
En: The investigation of the questions we do not know *well* how to answer. JD
[2] En: The idea is this. What is 126520 + 385256? Well, I don't know the answer. But I know very well *how to find* the answer, or *how to solve* this question. I know that there is a calculation to do, and I even know how to do that calculation. So I know very well how to answer the question. By contrast, take: Is time an illusion? And Are all the truths knowable? For the second question, I have an idea of how to answer it, but I don't know for sure that my method for solving it is the right one. For the first, I have almost no idea of a method to answer it. So in both cases, I do not know well how to answer the question or solve the problem. JD
[3] Diverses, fr, JD
[4] En: When I say that some questions are such that we do not know *well* how to answer them, I want to indicate that it is a matter of degree. There are some questions of which we know *better* how to solve them than others questions, even though we do not know well how to solve them. For instance, we may have realized that several methods to answer them were bad. So given a certain state of knowledge / given the present state of knowledge, there is a kind of continuum/continuity that goes from the most philosophical questions, in which we do not know anything about how to solve them (why is the impossible impossible? What is being? Aremaybe two examples), to the scientific questions that have well-established/the best established solutions. There never is a sharp border between science and philosophy, and the questions can move from one category to    another as our knowledge evolves. JD
[5] En: Because of the vagueness in the notions I use, it is not always obvious whether the theory applies to a given case. That does not mean that the theory cannot be tested. In particular, if the theory is right, then the vague in its notions should correspond to the vague in the notion of philosophy itself. The prediction is that when we have a clear case of philosophical study/work, we have a clear case of question we do not know well how to solve; and that by contrast, when we have a case where it is unclear that there is a question (for instance, when it said of a novel that it is a "philosophical" novel). JD

 [6] En: You could think that there are no such questions. You could think that (b) is typically contradictory with (a): if it is really necessary to have a lot of scientific knowledge to raise a certain question, then that knowledge will also constrain strongly the possible solutions to it. And so it would not be a question that we don't know well how to solve - though we might still be far away from a solution. But I do not find that argument convincing. The scientific knowledge in question may just be required to possess the concepts involved in the question (e.g. the concept of linear function or the concept of computability), without giving us any indication of how to solve it. JD
پی نوشت:


۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

فلسفه چیست؟ 2 لزوم تعریف دقیق


ناله و شکوه از روند معاصر فلسفه در ایران کم نیست. اغلب ما حیات دوباره فلسفه را در جامعه مان ضروری می دانیم، فلسفه ای که پاسخگوی نیازهای روز جامعه ما باشد و هم اغناء کننده افکار نسل جوان، این شکایت ها هم از بیرون خانواده فلسفه شنیده می شود و هم از درون خانواده، که مقاله ارزشمند فرشاد نوروزی با عنوان سرگذشت تراژیک فلسفه در ایران در مجله فلسفه نو نقطه اوج آن بود که نیاز به بازنگری در مفهوم و هدف فلسفه را گوشزد می کند.
فرشاد نوروزی به نکته جالب توجهی اشاره می کند و آن سوتفاهم تاریخی است که ما در مفهوم فلسفه داریم. کم و بیش همه ما عناوینی چون متکلم و فیلسوف را شنیده ایم و عباراتی چون مثلا فخررازی فیلسوف بود یا متکلم؟ عزالی ضد فلسفه بود و غیره... و آن معادل کردن دو عبارت فلسفه و حکمت است و بیرون گذاشتن فیلسوفانی که حکیم یا مشائی نبودند از دایره فلسفه. این سوتفاهم بارها برای شخص اینجانب مسئله ساز شده، مخصوصا وقتی که می خواهم این عبارات را به انگلیسی ترجمه کنم، لازم است که ما عبارت حکمت را جدی بگیریم و از معادل کردن فلسفه و حکمت بپرهیزیم.
حکمت میراثی است که از معلم اول ارسطو به فرهنگ ما آمد و با ملاصدرا به کمال رسید در حقیقت نوع خاصی از فلسفه است که در فلسفه غربی با عنوان مشائی (pripatetic) و در فلسفه اسلامی حکمت خوانده می شود که یک نظریه هستی شناسانه ی متافیزیکی است که ممکن است موافق با ایدئولوژی ما باشد یا نه؟ اما به طور قطع خود فلسفه نیست.  در واقع مرتبط با فلسفه است از آنجا که به نحوی با مسائل درگیر می شود که جنس علمی ندارند. یعنی با میزان هایی که ابزار یک دانشمند است قادر نیستیم به چند و چون آن بپردازیم و باید با تحلیل های فلسفی آن را بسنجیم. اینجا کار یک فیلسوف و یک نظریه شناس، یک متافیزیکدان و یا یک تئولوژیست از هم تمیز پیدا می کند. عبارت تئولوژیست را به کار می برم تا مفهموم فلسفه دین را از دین شناسی جدا کنم.
در تاکید بر مقاله نوروزی لازم می دانم که اگر ما می خواهیم فلسفه را زنده نگه داریم در گام نخست باید مفاهیم و رسته های فلسفه را دقیقتر تعریف کنیم، فلسفه در بدو امر دانش دوستی معرفی شد، اما آیا به دلیل تخصصی شدن بود که فلسفه بسط یافته و شاخه شاخه شده است؟ یا اینکه آن دسته از مباحث که امروز از بحث فلسفه خارج شده اند، برای حیات خود (پاسخ دادن به سوالهای خود) روشهایی غیر از تحلیل فلسفی یافته اند.
تا قرون جدید که فیزیک تجربی نبود یعنی با استدلال و نظریه پیش می رفت فیزیک حیاتی مستقل نداشت، وقتی مستقل شد و از فلسفه جدا شد که روشهایی تجربی برای پاسخ به سوالاتش پیدا کرد و هنوز هم آن بخش فیزیک که با استدلالات کلی سر و کار دارد، بخشی از فلسفه است.
 فلسفه از همان بدو امر نه دانش دوستی که دوست داشتن دانستن بوده و دانستنی که با انتزاع، تحلیل، استدلال بدست می آید و هنوز هم همان است و باید خود مفهموم دانستن اصل قرار گیرد نه آنچه قرار است دانسته شود و با این نگاه فلسفه نه تنها محدود نمی شود، نه تنها شاخه شاخه نمی شود که بسط می یابد و از انزوا خارج می شود و با مباحث زیادی درگیر می شود که بعضا مسائل روز و یا مسائل همیشگی فلسفه اند.
مقاله ای در دست ترجمه دارم که بسیار دقیق و عمیق در دیدگاه مورد نظر را بحث می کند که در پست بعدی به امید خدا آن را قرار خواهم داد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

فلسفه چیست؟ 1 کتاب «فلسفه در عمل»

پس از پایان سری مقالات بنیادهای تاریخی،  در فکر رویکرد فلسفی وبلاگ بودم، و مخصوصا انتقال تجربه های اخیرم. اما...
دو هفته پیش در دانشگاه ژنو یک کارگاه به نام «common sense» بود با حضور جمعی از بزرگان فلسفه بود،  برخورد متواضعانه و  دوستانه یکی از این بزرگان به من جرأت داد که چیزهایی که به ذهنم رسیده بود را مطرح کنم. و او هم با مهربانی و تواضع هم پاسخ سوالم را داد و هم پیش نویس یکی از مقالاتش را کامل برایم فرستاد. پاسخی که او به سوالم داد آنقدر صریح و دقیق بود که برای من سردرگم و گیج در مباحث اپیستمولوژی مدرن حکم نقشه را داشت. فکر کنم می دانید چه می گویم، کم پیش می آید که استادی را ببینی که هم تحت تاثیر علم و سوادش قرار بگیری و هم تحت تاثیر برخورد انسانی و کمالات اخلاقی!  خب این دو روز گذشت!
امروز من آمدم تا یک بحث جدیدی را شروع کنم، از اینکه فلسفه چیست؟ چرا به فلسفه نیاز داریم و چرا مدتی است که دچار رکود فلسفی شدیم...شروع کردم به نوشتن:
«روزگاری وقتی نام فلسفه به ذهنم می آمد در کنارش نظریه های قلمبه سلمبه در کنار نامهای قلمبه سلمبه تر می آمد و هیچ چیز وحشتناکتر از این نبود که روزی خودم را از اهالی فلسفه بدانم.  بالاخره آنقدر درگیر قلمبه سلمبگی شدم که سر از فلسفه درآوردم و یاد گرفتن همان نامها و ایده های قلمبه و سلمبه! از شوخی گذشته، حدود سال 83-84 بود که کتاب «فلسفه در عمل » را برای شرکت در کنکور فلسفه تحلیلی آی پی ام خواندم کتابی که نویسنده در مقدمه اش گفته نمی خواهم از تاریخ فلسفه بگویم، ایده و اسم ها را ردیف کنم اما مصرم که ذهن شما را وادار کنم که فیلسوفانه بیاندیشید. بله این کتاب انقلابی در ذهنم ایجاد کرد....یک انقلاب واقعی! »
این متن را نوشتم و خیلی فکر کردم که اسم نویسنده اش چه بود؟ امان از کم حافظگی! سراغ گوگل رفتم! فکر می کنید چه شد! اسم نویسنده آدام مورتون بود. آدام مورتن همان فیلسوفی بود که دو هفته پیش من با او صحبت کردم! لعنت به این حافظه! که با نویسنده یکی بزرگترین کتابهای زندگی ات صحبت کنی، به سخنرانی اش گوش دهی با او بحث کنی، مقاله هایش را بخوانی و ندانی که او همان نویسنده کتاب بزرگ زندگی ات بود. البته فرقی نمی کرد! من با وجودی که نمی دانستم او همان نویسنده «فلسفه در عمل» است با دقت تمام سخنرانی اش را گوش دادم و سوالم را از او پرسیدم و پاسخی که دنبالش بودم را از او شنیدم... فقط به خاطر کتاب ارزشمندش از او حضورا تشکر نکردم!
این مقدمه را داشته باشید تا بعد از اینکه از این شوک درآمدم سری مباحث «فلسفه چیست؟» را شروع کنم...


۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

سمینار اتمگرایی کلام و شکگرایی در سنت فلسفی اسلام

خلاصه دو سمینارم در دانشگاه لوزان با عنوان «اتمگرایی کلام»  (انگلیسی) و در دانشگاه لیون با عنوان «شکگرایی در سنت فلسفی اسلام» (فرانسه) در صفحه شخصی ام در سایت آکادمیا برای علاقه مندان قرار داده ام. امیدوارم که مفید واقع گردد.