سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



سخن روزهای قبل

بی سوادان قرن ۲۱ کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند ودوباره بیاموزند . . .الوین تافلر


8 اکتبر 2010
شروع راه...امید بخش
 16 می 2010
خانه.... با همه دردهای آشنا

30آوریل 2010
دوست دارم آن مهربان را که هر چه خود را به آب و آتش می زنم، به من نمی دهد آن فخری را که به دیگران بفروشم.

5 مارس 2010
نمی دانم آیا آنقدر ریشه کردم که برگی از خاک بر آورم؟! و اگر کسی له اش کرد باز برگی بر آورم؟!


12فوریه 2010
می دانم که باید ینویسم...
تا پاره پاره های  روحم را وصله بزنم، روحی که هر دم زخم می خورد از زمانه ای که می گذرد، از جامعه ای که از هم می گسلد و از فریاد هایی که در گلو خفه می شود، از شلاق هایی که طغیانش را باید رام کند، از پرسش هایی که هر روز از این دیجور رمیده می شنود... 
اما چه بنویسم؟!

6 فوریه 2010
حاصل هر بی قراری تجربه یک درد است که باید غنیمتش دانست...


پروردگارا، به من بودن را بیاموز، گسترده شدن در عمق ریشه هایم را، نرم بودن را و شخم خوردن، پذیرفتن بذرها و بالیدن تا خورشید....









هیچ نظری موجود نیست: