سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

بنیادهای تاریخی 3، تاریخ زدگی جمعی و رواج باستان گرایی


پس از بحث در مورد ماهیت تاریخ و منابع آن حال می پردازیم به بحث تاریخ زدگی جمعی که مثل ویروس در حال آلوده کردن نسل جوان ماست. گره خوردن تاریخ با سیاست، هویت و فرهنگ جامعه سبب می شود که مباحث صرفا علمی-دانشگاهی  تاریخ  با اغراض شخصی و یا گروهی  بیامیزد و جریان پلیدی راه بیافتد به عنوان تاریخ سازی یا تحریف تاریخ.
قصد من با آوردن مباحث پایه ای و روش شناسی تحقیقات تاریخی یادآور شدن این نکته بود که شاید هر خطی که در یک کتاب تاریخ به سادگی خوانده می شود روزها و ماهها و سالها زحمت یک محقق را بطلبد. ارزیابی و درک چیزی که امروز وجود ندارد و تنها آثاری ویران و رو به فنا از آن مانده ساده نیست. پس آنان که به سادگی در مورد صد سال، هزار سال و دو هزار سال صحبت می کنند قطعا باید در ماهیت سخنشان و منصفانه بودن قضاوتهایشان تردید داشت و در غیر علمی بودن نظریاتشان شک نکرد.
پیشتر گفتیم هیچ گزاره ای در تاریخ با قطعیت نوشته نمی شود، اگر کسی رگ گردن کلفت کرد و با داد و بیداد کورش را بزرگ کرد، یا بر عکس او را نفی کرد و کوبید و انکار کرد، شاید فرد خبره ای باشد اما چیزی از تاریخ نمی داند! همیشه در جوامع فروخورده این سنت بوده که برای رهبری احساسات قشر جوان و خام جامعه، با بت ساختن و قهرمان سازی، احساسات آنها را سمت و سو دهند، تا فردیت افراد محو شود و ماحصل چنین رخدادی یعنی عدم کشف انسانیت و متبلورنشدن گوهر درونی فردی ماست.
در حال حاضر در جامعه ما دو جریان افراطی در حال شکل گیری است،  یکی باستانگرایی افراطی  و دیگری مقاومت در برابر آن است. به شخصه هر دو را برای تفکر نسل جوان جامعه مان خطرناک می دانم. چون هر دو تفکر ما را به سمت زندگی عنکبوتی رخ می دهد که فقط به دور خود تار بتنیم و زندگی و دنیا و حرکت جهانی را درک نکنیم و با جدا کردن خود از دیگر ملت ها از قافله عقب بمانیم.
در مورد باستانگرای افراطی تاکنون چند پست آورده ام و سعی کردم که به صورت علمی بعضی از سوتفاهم های بوجود آمده را تا آنجا که در تخصصم بوده را توضیح دهم و تخصص بنده تاریخ و فلسفه علم است، در مورد تاریخ محض زیاد نمی دانم اما برای قضاوت در مورد بسیاری از سوتفاهم ها به آنچه منابع معنوی خواندیم نگاهی بیاندازیم، مثلا به نام های افراد...وقتی که در نامهای اصیل در روستاها بگردیم هیچ کدام از نامهای امروزی که بسیار مد شده اند را نمی یابیم، پس این شخصیت ها نمی توانند در هویت و فرهنگ اصیل ما ریشه محکمی داشته باشند. اما ما در روستاهایمان نام محمد و علی را داریم، نام چنگیز و تیمور هم داریم، نام طهماسب و رستم هم داریم. پس این شخصیت ها ورای هویت تاریخی شان در نماد های فرهنگی ما ریشه دارند. پس آنچه ریشه ندارد را به زور خودمان تحمیل نکنیم و آگاه باشیم که فقط یک فرهنگ پوشالی است که با یک باد آمده و با بادی هم خواهد رفت و ای بسا که ما را هم با خود خواهد برد! بحث این نیست که چه نامی باید برای بچه هایمان بگذاریم منظورم این است که باید در اصالت فرهنگ خودمان کاوش کنیم تا گام بعدی را درست تر برداریم.
و یا وقتی کسی ادعا می کند اسکندر کتابها را سوزاند علم را به نام یونانیان ثبت کرد و یا اعراب آمدند همه کتابهای ایرانیان را سوزاندند باید در گفته شان شک کرد، نیازی نیست برویم در کتابخانه ها صحت این قضیه را در بیاوریم، کافی درک کنیم که علم میوه یک درخت است و بذر و ریشه  و تنه درخت همان نگاه علمی است که در جامعه رشد می کند و محصول آن می شود کتاب علمی. سوزاندن کتاب هرگز نمی تواند فرهنگ علمی ای که در یک جامعه بارور شده را از بین ببرد. برای اینکه ببینیم در یک جامعه علم بوده یا نه، نیاز به وجود مادی کتاب ها نیست، بود و یا نبود فرهنگ علمی خود گواه محکمی است که جامعه ما می توانسته آن کتابها را داشته باشد یا نه! طبع شعر و فلسفیدن گواهی است بر ریشه دار بودن سنت شعر و فلسفه! دوستانی که در جوامع علم محور زندگی کرده اند، آشکار و واضح تجربه کرده اند که شاید دانشمند* داشته باشیم اما قطعا فرهنگ علمی نداریم و حال نیاز داریم که بشینیم و اندیشه این کمبودمان را بکنیم یا رگ گردن کلفت کنیم و اسکندر و اعراب را نفرین کنیم که کتابهایمان را سوزاندند؟!
و یا وقتی نسل ها فرهنگ ریش سفیدی، سر پایین انداختن افراد خانواده جلوی بزرگ خانواده و تسلیم و اطاعت محض در برابر یک فرد ارزش خطاب می شده، حال اگر کسی بیاید و از دموکراسی دوران هخامنشی خبر دهد باید  به گفتارش شک کرد و اگر حقیقتا هم چنین چیزی وجود داشته قطعا آنها مریخیانی بودند که ربطی به امروز ما ایرانیان ندارند و هرگز تفاخرشان هم برای ما نیست!
در بحث بعدی به جریان مقاومت در برابر باستانگرایی و برخی مباحثی که توسط پورپیرار مطرح شده خواهم پرداخت.
ادامه دارد....

پی نوشت ها:
*متاسفانه با وجودی که ما دانشمند کم نداشتیم اما هیچ گاه تحول  و انقلاب علمی که بتوان آن را بیداری فرهنگ علمی در جامعه قلمداد کرد در تاریخ ما نبوده و دانشمندان پیش رو و سنت شکن (مانند ابوریحان،  زکریای رازی و ابن هیثم) و فیلسوفان  شکاک (مانند فخر رازی) هرگز نتوانستند پس رو داشته باشند و این خود گواهی است که حرکتهای علمی در جامعه ما ریشه ندوانده و در صورتیکه جرقه هایی هم زده شده باشند به جبر اجتماع محو شده اند.

۳ نظر:

نعیمه گفت...

من میگم افتخار کردن به کسی ویا نفی کردن کسی که تاثیر چندانی در نسلهای بعد از خود ویا حتی زمان خود نداشته اند بسیار بیهوده میباشد حتی اگر اسم دهن پر کنی داشته باشند چون این نشان دهنده اینست که او صرفا یک رشد شخصی داشته بدون اینکه در سطح جامعه باز خوردی داشته باشد ولی در عوض هم بودند کسانی که ممکنست از همان خاک و آب نباشند اما در زمان خود انقدر لیاقت داشتند که عده کثیری را دگرگون و مرید خود کردند پس نمیتوان به انتخاب و شیوه همه آنها ایراد گرفت بلکه باید در آن تفکر کرد واحترام گذاشت .من نوشته شما را میپسندم .

بنفشه افتخاری Banafsheh Eftekhari گفت...

ممنون از توجه به بحث
ضمن اینکه عار داشتن تاثیرپذیری از فلان فرد خارج جامعه مان عین نژادپرستی و برتری طلبی قومی اسن که نه در مذهب ما و نه دنیای امروز جایی ندارد

امین ریاحی گفت...

درود بر شما خانم افتخاری
مقاله درخوری بود.
درباره چرایی عدم وقوع انقلاب علمی در ایران این را هم باید اضافه کرد که کوتاه مدت بودن جامعه ایرانی و عدم امنیت فردی و نبود سنت و قانونی که از حقوق افراد در برابر خواست حاکم دفاع کند سبب شده امکان تداوم در مالکیت خصوصی، جایگاه اجتماعی و طبقاتی خانواده ها، یا پیوستگی رشد علمی طی چند نسل با اراده حاکم یا هرج و مرجی که به عنوان تنها بدیل استبداد پس از سقوط حکومت ها وجود داشته نابود شود و امکان رشد نداشته باشد.