سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

سواستفاده از تاریخ


سواستفاده از تاریخ، منجلابی برای هویت سازی

هدف از این وبلاگ در ابتدای امر بهانه ای برای پرداختن به ادبیات بوده که آرزوی قلبی ای بوده که همیشه در زندگی ام مهجور مانده چیزی که در زندگی خیلی ها رخ داده و اینکه کار و رشته تحصیلی فرسنگ ها بین ما و علائق ذاتیمان فاصله می اندازد. با این وجود وقتی صحبت از دغدغه های فردی می شود وقتی قلم بدست می گیریم تا برای خود نهفته در وجودمان نقش بتراشیم می بینیم خیلی آسان این فرسنگ ها محو می شود، دیگر زیاد مهم نیست از چه می نویسی و چه می خوانی.  می نویسی تا از دست چیزهایی که در ذهنت انبار شده خلاص شوی و راهی به جلو بیابی، شاید... شاید این راهی که رفته ای... این چیزها که در ذهن انبار کرده ای به درد دیگری هم بخورد.
به علاوه، برای کسی مثل من که برایم مقدور نیست مطالعه ادبی کافی داشته باشم و آثار نویسندگان بزرگ را بخوانم شاید بهتر است از چیزی بنویسم که بیشتر وقت مرا پر کرده یعنی تاریخ علم و فلسفه. اما همیشه از نوشتن در این باره و انتشار آن در مکان های عمومی هراس دارم. هراس از کشیده شدن خودم و کشانیدن دیگران در منجلابی که جرات نداشتم علیه آن بشورم یا اعتراض کنم. منجلابی که همه جا می توان آن را دید که آن چیزی نیست جز سو استفاده از تاریخ برای دست یابی به هویت.
 در اینکه تاریخ هویت ساز است، در این که پشت این کلاف «مَن» سر درگم، هزار رشته از قومیت و نژاد و مذهب و زبان بهم تنیده حرفی ندارم، البته ای کاش در رشتن این کلاف بهم تنیده آن اشعار که «مَن» «مَن» کردن را هم مذمت می کند نیز گاهی به خاطر بیاید. در حقیقت این بازی وقتی منجلاب می شود که یکی کتاب چاپ می کند پر از حرف های غیر مستند و غیر علمی، پر از خیال بافی و افسانه سرایی مثلا درباره تاریخ قبل از اسلام بعد هم این کتاب با این اظهار تاسف تمام می شود که همه آن مدینه فاضله با حمله تازیان به پایان رسید! دیگری کتابی دیگر که به قصد اغراق و بزرگ نمایی بعد از اسلام، به همان اندازه غیر مستند و غیر علمی. حالا هم که اینترنت و وبلاگ نویسی گسترانیدن عرصه این منجلاب را آسانتر کرده و کافی است تحقیقی یا یادداشتی درباره فلان جنبش علمی نوشته شود  که بتی از میان بر خیزد و گروهی به دورش طواف کنند و عنوان مقدس مابانه هویت طلبی را به عمل خود بدهند.
صریحتر اینکه متاسفانه همیشه دو نوع برخورد غیر منطقی و نامعقول در مقوله تاریخ علم،  بویژه بررسی دانشمندان و بزرگان وجود دارد:
1-     عده ای با بر چسب زدن این بزرگان و چسباندن آنها به فلان مذهب و کیش و قومیت، پلاکاردهای خود را محکم تر در هوا تکان می دهند: آهای ببینید این ما هستیم....این تمدن ما!  اجداد ما! کیش و آیین ما!
که البته در پاسخ باید گفت اگر قرار است گذشته به ما غروری بدهد، برای منتسب شدن، اجداد بی سواد و پیسی گرفته مان در دوران قاجار بسیار به ما نزدیک تر و  برحق ترند تا کوروش و داریوش و فردوسی و خیام...

2-     برخورد آنهایی که آنقدر احساس حقارت کردند که بت ساختن هیچ عقده ای از آنها نمی گشاید...با یک تبر می افتند به جان ستون های خانه، و باید قَسَمش دهیم: «تورا به خدا بت در طاقچه نشسته، دست بردار... الان خانه بر سرمان خراب می شود...» و باز می شنویم که نه ما هیچی نیستیم! پیش افلاطون و ارسطو و کانت و نیچه و فروید... ابن سینا کیلو چند؟
بیماری واگیرداری که کم و بیش همه ما ایرانیان به آن دچاریم...که هنوز تفکر علمی درستی نسبت به هیچ چیز اعم از تاریخ و شخصیتهای تاریخی پیدا نکردیم. و اینکه چیزی که ما هستیم به گذشته ربط دارد اما گذشته همه چیز ما نیست. گذشته نه خوب بوده نه بد. گذشته فقط گذشته است همانطور که بوده و امکان دستیابی به شناخت دقیق وقطعی میسر نیست، همچنان که برای هیچ یک از شاخه های دانش بشری میسر نیست اما باید با همین ابزارهای محدود آن را شناخت تا آینده را بهتر ساخت.
پی نوشت: این مطلب مقدمه ای برای مطالب بعدی ام است منتظر باشید.


۹ نظر:

امین ریاحی گفت...

منتظرم.

فاطمه زنده بودی گفت...

همه ی ما ادبیاتی نیستیم اکثر کسانی که تاریخ ادبیات را رقم زده و می زنند در رشته ای غیر از ادبیات تحصیل کرده اند در حقیقت ادبیات عشق است و پرداختن به آن در شرایطی که اجباری در کار نیست نشان از علاقه ی فرد است من هم از رشته ام در خدمت داستان کمک گرفتم وقتی دیدم با خواندن ادبیات داستان نوشتنم هیچ پیشرفتی نخواهد کرد ترجیع دادم خودم راه را باز کنم
این روزها مد شده در دانشگاه مدرسه تاکسی وبلاگ و ... هر کسی را ببینی می گوید ما این بوده ایم ببین حالا نیستیم در صورتی که از این ( منظور گذشته) هیچ اطلاع دقیقی ندارند.

از خواندنتان لذت بردم بی شک برای خواندن بخش های بعدی باز می گردم و بی صبرانه منتظرم

کاوه سلطانی گفت...

با سلام
نظرتان را خواندم بسیار لطف دارید. من هم با افتخار لینکتان می کنم

مهستی محبی گفت...

مهستی
سلام دوست اندیشمندم
منتظر مطلبت می مانم.راجع به داستان هم که نوشته بودی یک داستان کوتاه نوشتم اما دیدم پتانسیل داستان بلند شدن دارد.دارم رویش کار می کنم و اگر موفق نشدم همان داستان کوتاه را در وبلاگ خواهم گذاشت.در ضمن درگیر بازنویسی داستان ها و رفع اشکال انها بودم چون مجوز چاپ داستان های جدیدم امده و با عنوان "فانوسی پشت پرده های بنفش"که مجموعه ای از داستان هاییست که تو خوانده ای چاپ خواهد شد.
قربانت

احمد گفت...

سلام دوست خوبم من احمدم فرزند افتاب عاشقم من از تبار خدایم..از نوشته های شما خوشم میاد...خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنید...
.اگر لینکم کردی بگوتا لینکت کنم. امیدوارم روزگار خوبی داشته باشین .. به انتظار حضور گرم شما خواهم بود...با سپاس (خوشحال میشم با نظر دادن در باره نوشته ام مرا از شراب ناب اندیشه هایت مست کنی)

احمد گفت...

سلام ستاره پر مهرمن...ای که شراب اندیشه و محبتت به هرشب این خمار عشق را مست کند...با پست اینجا خانه من نیست اپ کردم...
به انتظار رد پای دلنوازت خواهم بود...و خوشحال میشوم بازهم ان حس واندیشه و باورت رابرایم به تصویر بکشی...و روح تشنه ام را جرعه ابی دهی

احمد گفت...

بازشبی دیگر امدو درمیان مستی شبانه نوشتم پست ((شبی در مستی))...ای دوست به میخانه ام بیا... شرابی بنوش...و گلی بکار.....((احساست را اندیشه ات را بنگار تا که مستان مستی کنند)

احمد گفت...

در خلوتم نوشتم ((اشفته ام))...ای دوست ببخشید ساده نوشتم اشفته ام براستی تو در جواب سوال او چه جوابی خواهی گفت ؟(بیا اینجا که صدایش تو را میخواند)[ناراحت]

محسن پریژه گفت...

یادم میاد در جایی از گلستان خواندم که فرزند پدرت نباش فرزند اراده ی خود باش تا زنده کنی نام پدر.
دوست گرامی درست که پدرانمان کم سواد بودند ولی از ما زندگی بهتری داشتند. درست که مورد ظلم قرار گرفتند ولی توانستند این فرهنگ را به تو برسانند. درست که حاکمان جور کردند ولی آنان را کنار زدند و ایران را به تو سپردند.
من تازه چشمم باز شده است. ولی سئوالی دارم، فردا فرزندت در باره تو چه میگوید؟ میگوید او هم مثل مردم دوران قجر بود یا ... ؟