سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

داستان ریش در دیباچه



به دیباچه سری زدم و داستانهای تازه را مرور کردم، داستان ریش از کاوه سلطانی را خواندم، چیزی که حداقل در پنج صفحه داستان می گنجید، با بیانی ساده و روان ، بدون جمله های اضافی، تنها با چند دیالوگ و با یک پرداخت هنرمندانه روایت شده  بود. قصه ای از جماعت از ما بهتران ها! آنهایی که کارشان با دور زدن آدمها و قانون می چرخد.
- «زنم کم بود حالا هم تو!»
با همین دیالوگ کوتاه داستان به ما می فهماند مرد در خانه چه کسی است؟ چه جور آدمی است و همچنان که داستان پیش می رود جمله به جمله مفهوم کامل تر و دایره داستان بسته می شود، ریشی که فقط در خانه سیما باید اصلاح شود!
این دایره حلقه های تو در تویی از روابط هزار دستانی در هم تنیده از روابط آدمهایی که با پژو می روند و با الگانس بر می گردند، پول پارو می کنند، به ظاهر بالا می می روند اما در حقیقت در همان دور معیوبی که هستند درجا می زنند، و هر چه جلو  بروند  باید بالاخره بر گردند سر همان جایی که بودند، و اگر هم به جلو بروند باید با همان صورت تابلوی نیمه اصلاح شده بروند،  چرا که ترسی که از جدا  شدن از حلقه های زنجیر دارند هرگز حلقومشان را رها نمی کند که ظاهر خود را بیارایند
حقیقتی که خود بهتر از دیگران از آن آگاهند:
- « به همین مفتی هم نیست که یه روز برم بگم بچهها سلام! من اومدم خداحافظی کنم چون دیگه به اندازهی کافی بالا کشیدم و بارمُ بستم و حالا هم میخوام با سیما خانم برم اونوَر آب» 
این داستان نمایه زیبایی از درد درونی شاعری است که دغدغه های اجتماعی دارد که البته با تمام پرداخت حرفه ای دیالوگ ها، تعدد اسامی داستان را رو به ضعف برده است.  اما  بیان ساده و موجز و اینکه نویسنده به خوبی تفاوت قلم داستانی و قالب شعر را دریافته (چیزی که در داستانهای شاعران به ندرت دیده می شود) نویدی از یک آینده حرفه ای درخشان است. برای این شاعر جوان که به تازگی کتاب دومش هم به چاپ رسیده و در همین نمایشگاه عرضه می شود آرزوی موفقیت داریم 

.







۸ نظر:

majid nasrabadi گفت...

البته آنچه که فرمودید در غرب صدقیت بیشتری دارد اما همین رویکرد همچون صورتبندی دانایی (اپیستمه) در کل جهان در حال رشد است. در ایران هم نم نمک رشد می کند.
از دوران خاتمی به این سوی نطفه ی این رویکرد نقدانه کمی رشد نمود.

کاوه سلطانی گفت...

بابت لطف بسیار و معرفی کتاب ممنونم

با آرزوی موفقیت و بهروزی

گاهنبار گفت...

سلام .خوشحالم از آشنایی با نوشته های شما ! نوشته های مادر آقای سلطانی را خوانده ام اما این داستان پسرشان را نه .ممنون از این معرفی .

گاهنبار گفت...

سلام دوست عزیز.باعث افتخار من است آشنایی با شما .من هم قصد لینک وبلاگتان را داشتم ! این هم یک نزدیکی دیگر .موفق و شاد باشید.روزهایتان ناب و آفتابی .

احمد گفت...

با سلام به شما ستاره شبهای تارم...به میخانه خویش بازگشتم....سفربه پایان رسید...و من امدم تا در میان وشور مستی با بداهه گوییهایم خمره هایم را از شراب احساس و اندیشه های شما مست کنم....برای مستی امدم...برای رقصیدن...اما امشب را((دف نزنید که دلتنگم...با نوای نی شراب بنوشید)) مرا مست کنید که من در زیر باران چشمانم بدنبال چتر توام....به میخانه ام قدم بگذار و با من مستی کن مستی بی بهانه......که من دلتنگم............

مهدي صديقي گفت...

سلام
اميدوارم سفري خوب و پر از چيزهاي بديع باشد.
خوب من دير مي رسم . كلا اينترنت به آن معناي عمومي دم دست ندارم.

خدمات وبلاگ نويسان گفت...

ضمن سلام و خسته نباشيد
فشار زياد بر روي سرور و هزينه بالا جهت لود فايل های صوتي ما را مجبور به قرار دادن تبليغات و همكاري با شركت ها و فروشگاه هاي اينترنتي كرده است
اميدواريم اين تبليغات كوچك بتواند بخشي از هزينه هاي سرور هاي ما را جبران كند
باتشكر و احترام
مديريت پيچك

فاطمه زنده بودی گفت...

من فدای دلشوره ات
خوبم و نه عالی ولی خوبم