بحث بنیاد های تاریخی و تاریخ زدگی را به پورپیرار کشاندیم و به شکل خیلی کلی پاره ای از استدلالات وی را بررسی کردیم. حال می خواهیم بخشی از استدلالات ایشان در مورد خط و نسخ خطی را به شکل دقیق تر بررسی کنیم. البته لازم به ذکر است اینجانب چندان صلاحیت بحث در این حوزه را ندارم از آنجا که صرفا بر حسب نیاز برخی از نسخ خطی را مطالعه کردم و متخصص خط و نسخ نیستم و به احتمال زیاد متخصصان امر پاسخ های بهتری خواهند داد و از همین جا دست یاری به سوی ایشان دراز می کنم.
آقای پورپیرار مدعی هستند که هیچ نسخه خطی از پیش 500 سال یافت نشده و اگر نسخه ای موجود باشد حتما جعلی است. دلیل اصلی ایشان همان قائله پوریم است، یعنی قبل از صفویه در ایران به طور خاص تمدن و حیاتی نبوده است، پس دانشمندان شاعران و همه نوشته جاتی که منتسب به این دوره اند همه جعلی اند.
پورپیرار سلسله مباحثی با عنوان «قلم» دارد که سعی دارد از طریق آنها اثبات نماید که خط به آن درجه از تکامل برای انتقال مفاهیم نرسیده است.
حال نحوه استدلال ایشان را بررسی می کنیم و سپس ادله خود را می آوریم:
متاسفانه این سلسله مباحث هم به مانند دیگر مباحث پورپیرار پر از حاشیه و نامنسجم است اما خلاصه استدلالات بر این قرار است:
1- استناد به نقاشی لاوازیه مبنی بر اینکه تا همین اواخر در اروپا ابزاری برای نوشتن وجود نداشته و پر وسیله اصلی نگارش بوده.
2- استناد به دو نمونه پاپیروسی بدون هیچ مشخصاتی و تاریخی، مبنی بر اینکه خط عربی شکل واحدی نداشته است.
3- تا سه قرن پیش ابزار واحدی برای نگارش موجود نبوده است.
4- علت جهانی شدن حکاکی بر سنگ دستیابی به ابزار واحد حکاکی است!
5- به جز کتابهای آسمانی مسیحیان و مسلمانان یهودیان ضرورتی بر نوشتن نداشتند.
6- در نمونه های اولیه قرآنی رسم الخط یکسانی یافت نمی شود.
7- به دلیلی پیچیدگی رسم الخط به کار رفته در نسخ خطی انجیل و تورات پس تمام آن اسناد جعلی اند.
8- در برخورد با کسانی که مدعی اند نسخ خطی وجود دارند این سوالها پرسیده شود: 1-زمان کتابت 2- موادی که روی آن کتابت شده است. 3-خط و نگارش به چه صورت است. 4- ابزار تولید متن چه بوده است. 5 - اصل نسخه را نشان دهند.
9- قرآن های اولیه با قطعات چوبی یا حصیر نوشته شده اند و ابزاری برای انعطاف قوس ها وجود نداشته است.
10- بعد از ظهور قلم نی ناگهان تحول در خط بوجود آمده و حروف شکل یافته اند و هویت واحد گرفته اند.
11- هیچ سند فیزیکی مثل قلمدان، تیغه تراش و.. وجود ندارد که ثابت کند که قلم نی عمری بیش از سه قرن دارد.
من یکی هیچ نتیجه ای از این بحث نمی گیرم جز مغلطه و شلوغ بازی برای اثبات آنچه که از پیش فرض شده بود و یعنی جعلی بودن نسخ موجود منتسب به قدمت بیش از پانصد سال!
در اینکه خط دائم در حال تحول و تکامل است، هیچ شکی نیست و فکر نمی کنم تا الان کسی ادعا کرده که یک تابلوی نستعلیق با خط امروزی از قرن چهارم هجری در دستش است که ایشان با این همه صغری و کبری کردن خواسته اند ثابت کنند که در آن زمان قلم نی موجود نبوده. هرچند که اثبات نبود قلم نی هم باز به روش پورپیراری است یعنی چون هیچ اثر فیزیکی از قلم نی با قدمتی بیش از سیصد سال در دست نداریم پس قلم نی هم نبوده*، این بحث وقتی وارد است که فردی نسخه ای نشان به ما دهد که خط آن از نمونه قرآنی موجود در همان زمان تکامل یافته تر بوده است. در حالیکه چنین نیست. و نسخ موجود در هر دوره زمانی ویژگی های مشترکی دارند که نماینده خط زمان خودشان است.
حال اگر منظور پورپیرار این است که این خط کهن که شکل واحدی و انسجام یافته ای ندارد (به قول ایشان) پس قادر به انتقال مفاهیم نیست! یعنی به نوعی انکار وجود معنوی علم تا قبل از پانصد سال پیش! صرف نظر از اینکه این ادعا مستلزم چه ادعاهای دیگری می شود، در پاسخ آن باید گفت که نبود نقطه و نامتمایز بودن برخی حروف به هیچ وجه به معنای ناخوانا بودن و عدم امکان انتقال مفاهیم نیست. شاید برای خواننده امروزی و نا آشنا این نوشته ها خطوط درهم و بر هم باشد، اما برای کسانی که روی نسخ خطی کار می کنند و خوانندگان آنزمان به هیچ وجه این طور نیست و نبوده. البته نه به سادگی، اما تقریبا همیشه می توان فهمید که این حرف د هست یا ذ. اگر شما کلمه « کر» را ببینید بستگی دارد به اینکه در کدامیک از جمله های «سرش کر است» یا «آب کر است» یا «گوشش کر است» می توانید حدس بزنید اولی «گَر»است، دومی«کُر» و سومی «کَر» است. چنانچه یک کودک کلاس اولی بدون فتحه و کسره قادر نیست کلمات را صحیح بخواند اما آیا شما هم نیاز به فتحه و کسره دارید؟!
همین استدلال هم در مورد چگونگی تمایز بین حروف فارسی و عربی مصداق دارد. تا همین صد سال پیش در بسیاری از کتاب ها پادشاه را بادشاه می نوشتند اما مردم پادشاه می خواندند. چون به طور شنیداری این کلمات را یاد گرفته بودند، اگر کسی متن فارسی از هشتصد سال پیش نشان داد که دارای حرف پ است آنوقت شاید استدلال پورپیرار درست باشد و حال که چنین نیست این بحث ها همه به حاشیه بردن و خلط مبحث است.
پورپیرار اصالت زبان فارسی نشانه رفته، اما با این ادعا هم وجود علم و هم صحت قرآن کریم را زیر سوال می برد. با قسمت دوم کاری ندارم، اما علم قارچ نیست که یک شبه بیرون بزند. بشر قدم به قدم علم را آموخته و ما قادر نیستیم بدون برخورد با تناقض منطقی، علم پیش از پانصد سال اخیر را نادیده بگیریم و همه را از جعلیات بدانیم اگر فرض کنیم چنانکه ایشان ادعا می کنند که مسیحیان و مسلمانان و یهودیان نوشتن چیزهای دیگر غیر از کتب آسمانی را از ضروریات نمی دانستند. پس کتبی که منتسب به ارسطو و افلاطون و یونان باستان و علم قرون وسطی، همه جعلی اند چون مثل نقاشی روی سنگ هک نشده اند!
پورپیرار به همان روش خود چند عکس مبهم از پاپیروس های کهن از نوشته اسلامی را نشان می دهد که نه دارای تاریخ است و نه اسم و نشانی، و بعد این می شود ادعا که اصلا در آن زمان خط تکامل نیافته است و بعد یکسری بحث حاشیه ای راجع به قلم نی دارد. از همه خوانندگان کنجکاو تنما دارم پیش از تحت تاثیر قرار گرفتن از این همه مغلطه، خود یک تکه چوب بردارند و در چایی یا آب آلبالو فرو ببرند ببینند نمی توانند با آن حروف ح ن ی س ط بنویسند! که احتمال نوشتن این حروف در هزار سال پیش زیر سوال رفته!
قطعا همین خطوط در هم و بر هم استدلالات شگرف افلاطون و ارسطو را وارد دنیای اسلام کرد و با همین خطوط درهم و بر هم فارابی، ابن سینا، ابوریحان و رازی بحث های اصیل خود را ارائه دادند.
حال به عکس زیر توجه کنید: آیا چیزی از این خطوط درهم و بر هم دستگیرتان می شود؟
و حال متن زیر را بخوانید و دوباره به عکس نگاه کنید:
«کل احد و هذا النظام موجود فی العالم، فاذا سبب النظام موجود و من هو سبب النظام فی هذا هو خلیفة الله تعالی فی ارضه اذ بواسطة منتهی الی الخلق الهدائه الی مصالح الدنیا و الاخرة و الّا ما یخلق دون الهدایة الی مصالح الدنیا و الاخرة و الّا ما یخلق دون الهدایة لا یغضی الی الخیر و لذلک قال تعالی قدّر فهدی و قال هل ذکره اعطی کل شئ خلقه ثم هدی فالملک واسطة بین الله و بین النبی و النبی واسطة بین الملک و العلما و العلما وسائط بین النبی و بین العوالم قریب من النبی، النبی قریب من الملک و الملک غریب من الله، ثم متفاوت درجات الملائکة و الانبیاء و العلما فی مراتب القرب تفاوة ما لایحصی.
فهذا ما اردنا ان یحکمه من علومهم المنطقیة و الهییة و الطبیعیة من غیر استعال یتمیز الغث من السمیر و الحق عن الباطل ولیفتح بعد هذا کتاب التهافة الفلاسفة حتی ینصح فیه برهان مما هو باطل من هذا الجملة والله موفق لدرک الحق منه وجوده
والحمدالله رب العالمین حمد الشاکرین و صلواته علی انبیائه و اولیائه و ملائکته اجمعین خصوصاً علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و سلماً تسلیما کثیرا فرغ من کتبابته الفقراء الی الله تعالی فی منتصف ربیع الاخر من سنة اثنی و اربعین و الحمدالله حسبنا من غیر الرحمن»
آیا خطوط درهم و برهم مفهوم نشدند؟! آیا این کلمات کج وکله معنادار نشدند؟!
این تصویر یک صفحه از نسخه خطی به شماره 4228 ممیز1 کتابخانه مجلس است.** با داشتن کارت ملی خود و یک نامه مهر دار از یک مرکز تحقیقاتی می توانید شخصا آن را ببینید، این نسخه خطی متعلق به قرن هفتم هجری قمری است که مجموعه ای است ارزشمند که متاسفانه صفحات بسیاری از آن از دست رفته. نوشته بالا با توجه به مقارنه های موجود از غزالی است.
البته از نظر آقای پورپیرار این کتاب جعلی است چون در این زمان اصلا حیاتی در ایران نبوده که بخواهد کتابی باشد، اما این عکس برای روشن شدن خوانندگان گرامی است که استدلالات ایشان مغلطه است و نمونه های خطی منتسب به پیش از 500 سال پیش نه مانند نستعلیق های امروزی نیاز به قلم چنین و چنان داشته و نه آنقدر ناخوانا که قادر به انتقال مفاهیم نباشند اگر چه برخی فاقد نقطه و سرکش و غیره اند. و در صورت امکان عکسی معتبر از یک نمونه قرآنی که متعلق به این دوره زمانی باشد را هم بعد به این مقاله ضمیمه خواهم کرد که نادرستی ادعا ایشان مبنی بر عدم وحدت خطوط در هر دوره زمانی برای خوانندگان روشن گردد.
و در اینجا این سری مقالات را با امید اینکه مفید واقع شده باشند به پایان می رسانم.
پی نوشت ها:
پی نوشت ها:
*که البته من نمی دانم چنین ادعایی صحت دارد یا نه، با توجه به دیگر ادعای ایشان مبنی بر نبود هیچ آثار معماری قبل ازصفویه که ادعایی نادرست است، حدس می زنم که این حرف دیمی و بدون تحقیق است.
**گزارش کارشناسی ثبت شده در فهرست کتابخانه مجلس، پس از آزمایشات و کارشناسی های مربوطه: این نسخه به خط شکسته نستعلیق کاتب محمد بن محمد فارسی به تاریخ نیمه ع 1 / 642 است. رساله اول از صفحه 1-80 از جنس کاغذ سمرقندی سطر20- 10*6.5 صورت. بین دو برگ 2 و 4 افتاده و یک برگ در میان کتاب نو نویس است و دارای شنگرف (کلیشه) است.
بر خود واجب می دانم که از آقای خندابی مسئول بخش نسخ خطی کتابخانه مجلس که نهایت همکاری را با اینجانب داشتند و از آقای قلندری همکار گرامی که مرا در خواندن بخش هایی از نسخه یاری فرمودند تشکر بنمایم.