سالهاست که بر دیوار پیله ام می کوبم، مگر پژواک ضربه ها مژده پروازم دهند، مگر این گوی بر نیستان بغلتد تا از نی ای آوایی آسمانی بشنوم.



۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

زبان عربی، زبان علم گذشته ما 1

معمولا افراد وقتی وبلاگ نویسی می کنند یک مرامنامه می نویسند و توضیح می دهند که بر چه نگاه و دیدگاهی تاکید دارند. برای این وبلاگ  هم شاید خیلی دیر باشد اما باید اول توضیح بدهم که همّ و غم من ترویج و تمرین نگاه علمی و پرهیز از هر نوع قضاوت احساسی درباره مقولات بنیادی جامعه خودمان است که البته شامل شخص خودم هم می شود. همین قضاوتهای احساسی است که باعث می شود هر روز و هر لحظه در مسائلی که درگیر آن هستیم دچار افراط و تفریط شویم و قادر به تجزیه و تحلیل منطقی مسائلمان نباشیم.
 بین این ایمیل هایی که  هر روز فله ای بدستم می رسد مدتی است پشت سر هم ایمیل هایی از گروه های افراطی پان ایرانیسم دریافت می کنم، از آنهایی که اگر چه ظاهرا فارسی است اما نیاز به فرهنگ لغت داشتم تا بفهمم که چه می گویند. لب کلام این بود که اصلا ما چرا باید زبان عربی یاد بگیریم و اگر دستشان می رسید احتمالا ابن سینا و ابوریحان را کتک می زدند که چرا به زبان عربی کتاب نوشته اند. و یا این را نشان از زبون بودن ایرانی می دانستند که صرف و نحو برای زبان عربی تدوین کرده باشند*.  من می خواهم وارد دو بحث بشوم 1- آیا نیاز داریم که عربی یاد بگیریم و 2- چرا گذشتگان ما عربی یاد گرفتند و علی رغم فارس بودنشان، کتابهایشان را به عربی نوشتند با وجودی اینکه اشعارشان را به فارسی گفته بودند، دلیل و اهمیت آن در چه بوده؟ فارغ از وابستگی های مذهبی که به زبان عربی داریم، یعنی فرض می گیرم که ما اصلا مسلمان نبوده و نباشیم...

پرسش اول: آیا ما نیاز داریم که عربی یاد بگیریم؟

هر عقل سلیمی یاد گرفتن زبان ملتهای دیگر نفی نمی کند. یاد گرفتن زبان ملل دیگر به طور قطع دریچه ای برای فهم دیگران است که نتیجه آن گسترش دنیای خودی است و این وسط مللی که با آنها بیشترین کنش و واکنش را داشته ایم و داریم، ارجحیت دارند و به نظر من نه تنها عربی بلکه بسیار ناپسند است که ما فارسی زبانان امروزه آذری- ترکی یا کردی بلد نیستیم در حالیکه ایرانی واحد را مطالبه می کنیم اما زبان نزدیک به نیمی از هموطنان خود را نمی دانیم!** پس به خودی خود یادگرفتن زبان عربی مانند یادگرفتن هر زبانی در جای خود مورد نیاز است.
اما می رسیم به این بحث که آیا می توان منکر شد که برای درک میراث فرهنگی مان، یعنی ده قرن تاریخ علم و فلسفه، نیاز داریم تا زبانی را یاد بگیریم که خلوارها کتاب از گنجینه تاریخیمان به این زبان نگاشته شده است  و به همین دلیل است که در مدارس اروپایی یادگیری یکی از زبانهای لاتین یا یونانی باستان اجباری است، هرچند که این زبانها امروز مرده اند و در اغلب موارد زبان آن کشورها هم نبوده و یادگیری آنها نیاز است چراکه صرفا زبان علم گذشته بوده اند و زبان عربی هم به طور قطع یکی از دو زبان علم در قرون وسطی است*** همانگونه فارسی ما برای قرن ها زبان شعر و ادبیات دیگر ملل غیر فارس بوده است و این نه فقط به دلیل مسائل سیاسی آن روزگار، که به دلیل ویژگی خود آن زبان نیز هم هست.  
البته افرادی که منکر نیاز به مطالعه تاریخ علم و فلسفه اند، پیشاپیش از هر بحثی فارغند!  خطاب من به آنهایی است که ادعای روشنفکری و فیلسوف بودن را دارند و این را می دانند که باید علم گذشته را شناخت.  چراکه امروز بر بنایی زندگی می کنیم که ستونهایش در گذشته پی ریخته شده. دانش آنها هم در حدی هست که بدانند علم و فلسفه مرز و نژاد نمی شناسد و میراث علمی بعد از اسلام میراث عربی نیست که بخواهند نفی اش کنند، ایشان از قماشی هستند که ساعتها بحث می کنند و قلم می فرسایند تا اثبات کنند که مثلا ابن سینا آباء و اجدادش فارس بوده، نه ترک و عرب! و همین افراد، اگر هر یک از نسخه های خطی توسط قاچاقچیان به خارج برود، داد و فغان می کنند اما احساس نیاز نمی کنند که این حجم عظیم علم و معارف باید فهمیده شود؟!
اگر ما واقعا می خواهیم وارث ابن سینا باشیم نیاز نداریم ثابت کنیم پدر و مادرش فارس بوده اند اول باید قادر به فهم معارف او باشیم و خیلی واپس مانده ایم اگر هنوز نفهمیده ایم فرهنگ و تمدن با تفاهم و تبادل بین نسلها به ارث می رسد نه از طریق نژاد!
و اما پرسش دوم که بحثی است تخصصی به پست بعد موکول می کنم. 

ادامه دارد... 

*صحت و سقم این مسئله را نمی دانم فقط شنیده ام.
**دوستم مطلب جالب و تامل برانگیزی در این باره دارد بد نیست که بخوانید. تحت عنوان زبان سوئیسی
***شاید این سوال پیش آید کدام علم و فلسفه قرون وسطی، به پست قبلی ام درباره اهمیت فلسفه علم در قرون وسطی مراجعه کنید.

هیچ نظری موجود نیست: